|
به نام او
خُب، پس فكر ميكني ميشناسي
يه لحظه ميآد رد شه، ميگم الان برميگرده. برميگرده و نگاه ميكنه. ميدونستم نميشناسه. خُب، هركي يهجور ديوونهس، اينم اينجوريه ديگه. هيچوقت نميشناسه. يه چيزي ميبينه و سرشو مياره جلو و دست ميكشه زيرچشمش. بخار دماغش ميشينه رو آينه. بهنظرش زير چشماش سياه شدن. سرشو يه كمي اينور،اونور ميكنه. نه، سايهس. تاحالا دماغشو اينقدر از نزديك نديده بودم، نميدونستم پره از لكههاي ريز خاكستري. انگشتشو دوـ سه بار ميكشه رو دماغش و ميره عقب.
صاف وايمسه و نگاه ميكنه. ميخواد بره دلش نميآد. چهار پنج روزه تنهاس. آنقدر آدم نديده كف كرده. زل ميزنه تو چشمام و منتظر ميمونه… همزمان با خواننده، بيصدا، شروع ميكنه به خوندن:
So, so you think you can tell
خيلي وقته داره اين شعرا رو حفظ ميكنه. موقع خوندن به حركات لباش نگاه ميكنه، به نظرش خيلي غريب ميآن، آخه تا حالا بهشون دقت نكرده. به چي دقت ميكنه كه به اين كرده باشه؟ اين اواخر كه بدتر هم شده. قبلاً باز بهتر بود صُبحا قبل بيرون رفتن يه دستي به موهاش ميكشيد؛ امِا اين چند روزه، ديگه موهاشم شونه نميكنه.
اداي گيتار زدن درمياره، امِا معلومه كه هيچي بلد نيست. ابروهاشو برام بالا پايين ميكنه كه يعني خودم ميدونم تو خفه شو؛ بعد شروع ميكنه به شكلك دراوردن؛ دهنش ديگه داره جر ميخوره كه انگشتاشو درميآره و با شلوارش خشك ميكنه. دست به سينه وايميسه و قيافه ميگيره و به خيال خودش ابرو مياندازه؛ امِا بيچاره ابرو انداختن هم بلد نيست. جدي ميشه و با يه دست ابروي راستش رو نگهميداره و هي ابروي چپشو بالا ـ پايين ميكنه. استاد زباتش گفته كه خودش اينجوري ياد گرفته. استاد زبانش شايد تونسته باشه، امِا من مطمئنم اين نميتونه.
مثل هميشه زود خسته ميشه و ول ميكنه. دستشو مثل هفتير ميگيره بين دوتا ابروهام و شليك ميكنه. يهبار، دو بار، سهبار. و حالا دو دستي مغزمو به رگبار ميبنده. چشماشو ميبنده و خودشو ميبينه كه كجكي رو هوا داره تير ميزنه و دوربين دورش ميچرخه و گلولهها هوا رو ميشكافن و… . چشماشو باز ميكنه. باز نميشناسه.
ميخواد بره كه خواننده دوباره شروع ميكنه به خوندن. وايميسه و دوباره همراهيش ميكنه. چندجا اشتباه ميكنه و محكم ميكوبه تو پيشونيش. ياد حرفش سر كلاس ميافته و طبقمعمول فكر ميكنه يه سوتي بزرگ داده و مثل اين خوانـنـدههـاي «رپ» بـه من اشـاره مـيكنـه و مـيگه: Fuck you. خُب، خودشو مجازات كرد تموم شد. اشكال نداره، كارشه. روزي هفصدبار ميگه؛ امروز، يهبار تو شيشة ميز بهم گفت، يهبارم تو دستشويي.
داره با اوج آهنگ همراهي ميكنه كه نوار تموم ميشه. ميدوئه كه دكمة ضبط نپره؛ دير ميرسه. تـَق.
عطش
7/10/1382
25/10/1382
30/11/1382 |
|